دختر در کتابخانه دانشگاه مشغول کتاب خواندن بود که پسر جوانی کنارش اومد و ارام از او پرسید می تونم اینجا بشینم ،دختر با صدای بلند گفت :من امشب خونه ات نمیام همه دانشجویان که در کتابخانه بودند با تعجب به پسر نگاه کردند و پسر شرمنده شد ،و رفت گوشه ای نشست و مشغول مطالعه شد .پس از مدتی دختر وسایلش را جمع کرد وقتی داشت از کتاب خانه خارج میشد رفت و در گوش پسر گفت من روان شناسی خوندم میدونم کاری کردم خجالت زده بشی پسر بلند داد زد اوه ۲۰۰ دلار واسه یه شب زیاده ،همه دانشجوها با نفرت به دختر نگاه کردند ،پسرک چشمکی زد و گفت منم حقوق می خونم میدونم چطور بی گناه رو گناه کار کنم